يك روز كه ابوذر مريض بود، به عصا تكيه كرد و نزد عثمان آمد، ديد صد هزار درهم جلو عثمان ، و جمعيتى هم اطرافش نشسته انتظار دارند اين مال را ميانشان قسمت كند.
ابوذر: اين چه مالى است از كجا و مصرفش چيست ؟ عثمان : اين صدهزار درهم است از محلى آورده اند منتظريم اين مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد چه تصميم بگيريم . ابوذر: صد هزار درهم بيشتر است يا چهار دينار؟ عثمان : البته صد هزار درهم .
ابوذر: ياد دارى شبى با تو خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شديم ، حضرت بحدى محزون و غمناك بود كه جواب سلام درستى به ما نداد، روز بعد ما خدمت ايشان رسيديم ، او را خندان و خوشحال يافتيم ، گفتيم پدر و مادرمان به قربانت ديشب شما را خيلى محزون ديديم و امروز چنين خندان ؟
فرمود: آرى ديشب چهار دينار از بيت المال مسلمين پيش من بود كه تقسيم نكرده بودم ، مى ترسيدم اجلم فرا رسد و اين مال من تلف شود، اما امروز آن را به مصرف رسانيده خوشوقتم .
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما

به پایگاه جامع فرهنگی مذهبی محبّان مهدی (عج) خوش آمدید... ❀♥ صلوات بر محمد و آل محمد ♥❀
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
*-ختم جمعي صلوات جهت سلامتي و تعجيل در ظهور حضرت مهدي (عج)-*
آمار سایت