روزى خوات بن جبير در راه مكه با عده اى از زنها طائفه بنوكعب نشسته بود (و با آنها گفت و شنود است ) اتفاقا حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آنجا عبور مى كرد به او فرمود: چرا با زنها نشسته اى ؟
گفت : شترى دارم كه سركش است و مرتب فرار مى كند، اينجا آمده ام تا اين زنها طنابى برايم ببافند تا شتر را با آن ببندم .
پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى نفرمودند و رفتند؛ و بعد از انجام دادن كارشان بازگشتند و به او كه هنوز آنجا بود فرمودند: ديگر آن شتر چموش فرار نكرد؟
خوات مى گويد: من خجالت كشيدم و چيزى نگفتم . بعد از آن واقعه پيوسته از پيامبر فرار مى كردم و سعى مى نمودم رو در روى پيامبر قرار نگيرم ؛ زيرا از برخورد با او (كه فهميده بود آنچه گفتم بهانه اى بيش نبوده است ) حيا داشتم ، تا اينكه به مدينه آمدم .
روزى در مسجد نماز مى خواندم ، ديدم رسول خدا آمدند در كنار من نشستند.
من نماز را طولانى كردم ، پيامبر فرمودند: نمازت را طولانى مكن كه من در انتظارت هستم .
چون از نماز فارغ شدم به من فرمودند: آيا آن شتر چموش بعد از آن روز ديگر فرار نكرد؟ من خجالت كشيده و برخاستم و از نزدش رفتم .
روز ديگر پيامبر را ديدم در حاليكه روى الاغى نشسته و هر دو پايش را به يك طرف انداخته بود و از كوچه اى عبور مى كرد بمن كه رسيد فرمود: آيا ديگر آن شتر فرار نكرد؟
گفتم : بخدا قسم از روزى كه مسلمان شدم هرگز آن شتر فرار نكرده است (و من خلاف به عرض شما رساندم ).
پيامبر فرمود: الله اكبر الله اكبر خدايا خوات را هدايت فرما، پس از آن روز او از مسلمانان واقعى شد و مورد هدايت قرار گرفت .
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما

به پایگاه جامع فرهنگی مذهبی محبّان مهدی (عج) خوش آمدید... ❀♥ صلوات بر محمد و آل محمد ♥❀
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
*-ختم جمعي صلوات جهت سلامتي و تعجيل در ظهور حضرت مهدي (عج)-*
آمار سایت