ماه کنعاني من، مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کني زندان را
سلام بر تو، سلام بر تو که عشق را مي شناسي و راه خانه دوست را مي داني. سلام بر سلامهاي تو، بر گريه هاي تو در دشتهاي زرد غيبت. سلام بر تو که وعده خدايي، موعود زماني، شکوه زميني و ادامه الله. ديري است که با ما سخن نمي گويي، نرگس باغ جمالت را در هزار توي جلال کبريايي پنهان کرده اي. ستارگان تمام شده اند، ديگر ستاره اي براي شمردن نمانده است. شب را سر بيداري نيست، و روز بهانه آمدن ندارد. فوج پرندگان، سينه آسمان را نمي شکافد. ديگر دلمردگان نيز به ما طعنه نمي زنند. آيا ما را که روي مه پيکر تو سير نديدم از اين بيشتر از نظر مي اندازي؟ آيا گوسفندان معصوم دشت انتظار را با گرگ فراق، تنها مي گذاري؟ جمعه ها، چه دلگير روزهايي!