زنى از اهل عبادت به نام «باهيه» چون وفاتش نزديك شد سر به آسمان بلند كرد و گفت : اى خدائى كه گنج من هستى ، بر تو اعتماد مى كنم هنگام موت مرا مخذول نكن و در قبرم از وحشتم نجات بده .
چون از دنيا رفت پسرى داشت كه هر شب و روز جمعه مى آمد سر قبر مادر، قدرى قرآن و دعا مى خواند و طلب مغفرت براى مادر خود و هم براى اهل قبرستان دعا مى كرد.
شبى اين جوان مادرش را در خواب ديد و سلام كرد و عرض كرد: حال شما چطور است ؟
گفت : اى پسر جان از براى مرگ منتهاى سختى است و بحمدالله جايگاهم در برزخ جاى بسيار خوبى است . عرض كرد: مادر حاجتى دارى ؟ گفت : آرى اى پسرم ، هميشه دعا و زيارت و قرائت قرآن برايم كن با آمدن تو نزد قبرم در شب و روز جمعه شاد مى شوم ، وقتى كه تو مى آئى اموات به من مى گويند: باهيه پسر تو آمد، من و امواتى كه كنار قبرم هستند به اين مژده شاد مى شويم .
جوان مشغول به دعا و قرآن براى مادر و اموات ديگر شد. شبى در خواب ديدم ، جمعيت زيادى نزدم آمدند و گفتم : شما كيستيد؟ گفتند: ما اهل قبرستان هستيم آمديم از تو به خاطر دعا و قرائت قرآن برايمان مى كنى ، تشكر نماييم ، اين عمل را ترك نكن
درباره ما

به پایگاه جامع فرهنگی مذهبی محبّان مهدی (عج) خوش آمدید... ❀♥ صلوات بر محمد و آل محمد ♥❀
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
*-ختم جمعي صلوات جهت سلامتي و تعجيل در ظهور حضرت مهدي (عج)-*
آمار سایت